روزی خواهد آمد-
بیژن باران بیژن باران

که همه در خانه خود سیر باشند

در اجتماع، شاد و راضی.

هر کس هر اعتقادی دارد

آزاد است با دیگران آنرا در میان گذارد.

خانه برای همه.

کار برای همه.

تفریح و سرگرمی برای همه.

زندانها موزه و مسافرخانه شوند.

عاشقان در خیابان مهر

دست در دست هم قدم زنند.

باغها پر از میوه و گل.

کودکان در کوچه ها ببازی.

هرکسی هرجا خواست

می تواند سفر کند.

روادید دیگر نخواهد بود.

عشق در شهر شور بپا کند.

مردم از حقوق مساوی

در برابر عدل قانون

زن و مرد برابر

ملل بزبان خود کودکان خویش را پرورش دهند.

مرزها در کتب تاریخ دیده شوند.

رودها با آب روان.

جویها پاکیزه.

دریا، مهربان.

هوا تازه، آب تمیز.

خورشید برای همه.

رقص و پایکوبی در شهر و شب

در روز، کار برای همه.

روزی می رسد

که غم در شعر گذشته پیدا شود.

ظلم در کتب تاریخی خوانده شود.

 

بارسلونا*

 

مهر است و مه

سبز درختان، خاکستری کند.

از خلیج دور، بوق مه

به کشتیهای سنگین آهسته

نوید نزدیکی بارانداز است.

تا از پل به ساحل شهر

با ورود مسافران ناشکیبا

خیابان های خاطره فروزان شوند.

 

زیبایی با منحنیهای مطبوع

جدا از طراوت بوته های تابستانی

در مه شیرگون .

حضور معطر کند هرم دید را

با لبخند عیان ردیف مروارید دندان

در پشت سرخ گیلاس لبان.

 

زبان ما رمز است-

بنا به پند کاماسوترا .**

 

*پایتخت کاتالونیا، بندری مشرف به مدیترانه، شهر دوم اسپانیا.

** کتیبه آمال حسی در هند.


May 18th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان